سلام ادامه ي داستانم و شروع ميكنم از اونجايي كه زينب گوشي رو
قطع كرد ..........
يادتونه اون بهم گفت دوستم داره و من گفتم كه ميدونم؟؟؟؟؟؟
ميدونيد چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
الان بهتون ميگم....................
يه چيزايي تو رابطه ها هست كه كمتر كسي بهش دقت ميكنه
البته ادمايي هم پيدا ميشن كه خيلي راحت ازشون استفاده ميكنن و
ميتونن بيشترشو كشف كنن
يادتونه كه من توي اون اتاق بهش گفتم دوستش دارم و نميتونم از فكرم
بيارمش بيرون و ميخوام كه باهاش بمونم و ديدم كه اون دست از كار
كشيده و اروم داره لبخند ميزنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من تو زنگ بعدي و توي حرفايي كه با هم ميزديم
بهش گفتم كه يادمه كه تو لبخند زدي وقتي گفتم ميخوام باهات بمونم
و اون لبخند احساسات قلب تو بود كه روي لبت ظاهر شد
تو نتونستي اونجا بهم بگي دوستم داري ولي با اون لبخند من خودم همه چيزو فهميدم
تو دوست داشتي باهام باشي چون منم از ته دلم ميخواستمت
وقتايي بود كه من از فكر با تو بودن ديوونه ميشدم
ولي تو كنارم نبودي
من تا الان كه كنار تو نبودم دنبال يكي مثل تو ميگشتم كه بتونم بهش
تكيه كنم ولي پيدا نميكرد
تا اينكه تو خودت اومدي پيشم و منو از اين سردرگمي
بيرون كشيدي.........
من اگه تا الان ادامه دادم فقط براي پيدا كردن كسي مثل تو بود
از اين به بعد هم كه ادامه بدم فقط براي نگه داشتن تو و فدا كردن خودم براي توء
من ميخواستم تو با من باشي تا براي كنار تو بودن ادامه بدم و حالا كه تو هستي
من ديگه از هيچ چيز ترسي ندارم................
زينب هميشه بهم ميگفت كه دوست داشتنو با گفتن نميش نشون داد و ادم باشد با
كارها اونو نشون بده ......ولي من نتونستم رك بهش بگم كه اشتباه ميكنه
من معتقدم ادم كنار وفاداري به طرف مقابل اگه گذشت زياد داشته باشه و
از كلمه ي دوستت دارم و كلمات احساسي استفاده كنه ميتونه بيشتر
اونو به خودش وابسته كنه.......البته اين در مورد ادماييه كه فقط دوست دارن
با يكي باشن و از خيانت خوششون نمياد و به انسان بودن و احساس داشتن
دخترا اعتقاد دارن.................اخه من دوستاي زيادي داشتم كه ميگفتن دخترا همشون
مثل هم هستن و احساسات سرشون نميشه ......... ولي هيچ وقت كسي پيدا نشد بگه
بابااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اونا هم ادمن به خدا ........... دخترا خيلي از پسرا شكننده تر هستن
چون جنسشون فرق ميكنه.................قلبشون مهربونه باور كنيد...........!!!
ميدونم اگه پسرا اين مطلبو بخونن ميگن داره از دخترا طرفداري ميكنه
نه باور كنيد من از هيچ كس طرفداري نميكنم .....فقط ميخوام بگم كه دخترا با پسرا
فرق دارن ، مهربون تر و با احساس تر از پسرا هستن و اينكه ادم نبايد همه چيزو
يك طرفه ببينه.............
من به زينب نتونستم بگم كه ادم با كاراش دوست داشتنو نشون ميده ولي اين دليل نميشه
كه نگه دوستت دارم ميدونستم كه بگم قبول نميكنه
واسه همين از يه راه ديگه اي رفتم جلو .........اون به من گفته بود دوستت دارم اما خيلي كم
من باهاش ادامه دادم و رابطمونو محكم تر كردم.......انقدر باهاش احساسي حرف زدم كه
بتونم اونو وابسته به خودم كنم .......طوري كه وقتي از مدرسه ميومد ميرفت سر گوشي تا ببينه
اس دادم يا تك انداختم.......بلكه يكم اروم بشه............وقتي اين كارارو نميكردم شاكي ميشد
ولي بهش نگفتم دوستت دارم تا اينكه يه روزي ......
تصميم گرفتم خيلي با احساس تر از هميشه باهاش حرف بزنم و اين كارم كردم
ولي اخرش نگفتم دوستت دارم
چند بار كه اين كارو كردم ........ توي اخرين حرفا يه بار پرسيد مهدي
چيزي نميخواي بگي؟؟؟؟؟
گفتم نه چون دوست داشتنو با كارام و حرفام نشون ميدم ديگه.........ميدونستم منظورش چيه
ولي اون گفت كه ادم بايد بعضي وقتا بايد از اين كلمه استفاده كنه.........
من گفتم اخه ميدوني اين شرايطيه كه خودت به وجود اورديش و منم نميتونم كاريش كنم
كه اون گفت : بيخيال من اون موقع يه چيزي گفتم نميدونستم انقدر بهت وابسته ميشم
درست بعد از اين حرف بود كه گفتم زينب جان......گفت : بله.....گفتم : دوستت دارم عزيزم
گفت : منم خيلي دوستت دارم.....مهدي تو خيلي خوبي..........البته اينو هميشه ميگه
منو زينب حدودا سه سال ميشه كه با هم هستيم و به قصد ازدواج ادامه ميديم
توي اين سه سال اتفاقات زيادي افتاد كه مارو خيلي از هم دور كرد
ما خيلي با هم دعوا كرديم و خيلي اتفاق براي من و اون افتاد و خيلي بلاها سر ما دوتا اومد
كه حالا ميتونيم بدون ناراحتي و بدون ترس با هم بريم بيرون و با هم حرف بزنيم و
دعوا كنيم و دوباره از هم ديگه به راحتي عذر خواهي كنيم و انقدر به هم بگيم
دوستت دارم كه خسته بشيم.............و من اين زندگي رو دوست دارم و از خدا ميخوام
از ته دلم ، كه اونو به من برسونه حتي اگه بميرم..............
تمام اتفاقاتي كه از اون روز ، كه سه هفته از رفاقت ما گذشته بود رو براتون ميگم
نگران نباشيد...................... راستي اين زندگي نامه ي كوچيكو با توافق خود زينب دارم
مينويسم...........................................نظر يادتون نره = ممنون